ازدواج پنهانی ام بلایی خانمان سوز بر سرم آورد که…
داستان زنی ۲۵ ساله که بعد از ازدواج اولش مجبور به تن دادن به یک ازدواج پنهانی می شود.
به گزارش حاشیه نیوز با آن که در زندگي اولم با شکست تلخي روبه رو شدم، اما باز هم با تصميمي اشتباه و پنهان کاري در ازدواج دومم و همچنين تصميم گيري خودسرانه در مردابي فرو رفته ام که براي نجات خود و فرزندانم به هر خار و خاشاکي چنگ مي اندازم تا شايد…
زن ۲۵ ساله در حالي که از شرمندگي نگاهش را به گوشه اي از اتاق دوخته بود و بغض حقارت گلويش را مي فشرد به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري گلشهر مشهد گفت: ۱۶ بهار بيشتر از عمرم نگذشته بود که پاي سفره عقد نشستم. رسول کارگر ساختماني بود و ما زندگي آرامي را تجربه مي کرديم، اما طولي نکشيد که ورق برگشت و هيولاي وحشتناک مواد افيوني بر زندگي ام سايه انداخت.
آن روزها زماني فهميدم که رسول توسط دوستان کارگرش در چنگ مواد مخدر صنعتي گرفتار شده است که ديگر دير شده و او غرق در اعتياد بود. آن روزها من به خاطر رسيدگي به فرزندانم و کار در بيرون از منزل، از زندگي ام غفلت کرده بودم.
رسول هر روز بيشتر در گرداب اعتياد فرو مي رفت و تلاش هاي من براي نجات او بي نتيجه بود تا اين که روزي او مواد مخدر را به زندگي و همسر و فرزندانش ترجيح داد و به مکان نامعلومي رفت. مدت زيادي از او بي خبر بودم تا اين که به اصرار خانواده ام از او طلاق غيابي گرفتم. نگهداري از ۲ فرزند و تأمين هزينه هاي سنگين زندگي مرا آشفته و کلافه کرده بود.
از اين رو با کمک پدرم، منزلي را اجاره و در يک رستوران مشغول کار شدم. مشکلات مالي ام تا حدودي برطرف شده بود، اما از نظر عاطفي و محبت خلاءهايي را در فرزندانم حس مي کردم از سوي ديگر نيز تحمل نگاه ديگران به عنوان يک زن مطلقه برايم سخت و دشوار شده بود تا اين که با جمشيد آشنا شدم. او جواني مجرد بود که به منزل پدرم رفت و آمد داشت.
جمشيد با محبت هايش به من و فرزندانم باعث شد تا به او علاقه مند شوم و بدين ترتيب طولي نکشيد که او به من پيشنهاد ازدواج موقت چند ساله داد، اما از من خواست تا موضوع ازدواج موقت را از خانواده هايمان پنهان کنيم و پس از آن که نسبت به يکديگر شناخت کافي پيدا کرديم به صورت دائم با يکديگر ازدواج کنيم.
از زماني که زندگي مشترکم را آغاز کردم تنها به جلب رضايت جمشيد مي انديشيدم و با محبت به او سعي مي کردم که مرا به عنوان همسر آينده اش بپذيرد به طوري که وقتي او پيشنهاد خريد يک منزل ويلايي را داد بدون تأمل پس اندازها و پول حاصل از فروش خودرو ام را به او دادم تا او به زندگي با من بيشتر پاي بند شود اما در همين روزها در فرصت مناسبي ماجراي بارداري ام را به طور ناگهاني برايش بازگو کردم که متوجه شدم شب قبل خانواده اش دختري را براي جمشيد خواستگاري کرده اند.
آن شب او در ميان بهت و ناباوري مرا تهديد کرد جنين ۲ ماهه ام را سقط کنم در غير اين صورت پول هايم را پس نمي دهد. اين در حالي است که تنها چند روز به پايان مدت عقد موقتمان باقي مانده است و من با شکست تلخ ديگري در زندگي مواجه شده ام. کاش…