آموزش و سرگرمی

جواب معنی شعر و تمرین ها درس هشتم صفحه ۶۱ تا ۶۵ ادبیات فارسی دهم ؛ سفر به بصره

جواب صفحه ۶۱ و ۶۲ و ۶۳ و ۶۴ و ۶۵ ادبیات فارسی دهم که مربوط به سوال های درس هشتم سفر به بصره از فصل ۴ ادبیات سفر و زندگی است را در حاشیه نیوز برای شما دانش آموز فعال و کوشا آماده شده است. در این قسمت به حل گام به گام پاسخ سوالات معنی شعر و آرایه ها و کارگاه متن پژوهی قلمرو زبانی و قلمرو ادبی و قلمرو فکری و درک و دریافت صفحه ۶۱ و ۶۲ و ۶۳ و ۶۴ و ۶۵ ادبیات فارسی دهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای می‌پردازیم .

جواب صفحه ۶۱ تا ۶۵ ادبیات فارسی دهم

در پاسخ معنی متن صفحه ۶۱ فارسی دهم خواهیم داشت:

چون به بصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم، و سه ماه بود که موی سر، باز نکرده بودیم و می‌خواستم که در گرمابه رَوم، باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هر یک لُنگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پاره‌ای در پشت بسته از سرما.

معنی: وقتی به بصره رسیدیم به دلیل برهنگی و ناتوانی شبیه دیوانه­ ها شده بودیم و سه ماه بود که حمام نکرده بودیم و من می­خواستم به حمام بروم تا گرم شوم زیرا هوا سرد بود و لباس بر تن نداشتم و من و برادرم هر کدام لُنگی (تکه پارچه ­ای) پوشیده بودیم و از سرما، گلیم ­پاره ­ای بر پشت بسته بودیم.

قلمرو ادبی: تشبیه دارد / ماننده: ادات تشبیه است.

قلمرو زبانی: چون: هنگامی که / عاجزی: ناتوانی / ماننده: همانند / موی سر باز نکرده بودیم: موهایمان را نتراشیده بودیم / گرمابه: حمام / باشد که: امید است، شاید / جامه: تن پوش / لنگ: پارچه ندوخته / پلاس: نوعی گلیم، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند / و پلاس … بسته: حذف به قرینه لفظی

گفتم اکنون ما را که در حمّام گذارد؟ خورجینکی بود که کتاب در آن می‌نهادم، بفروختم و از بهای آن دِرَمَکی چند، سیاه، در کاغذی کردم که به گرمابه‌بان دهم، تا باشد که ما را دَمَکی زیادت‌تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنیم. چون آن درمک‌ها پیش او نهادم، در ما نگریست؛ پنداشت که ما دیوانه‌ایم.

معنی: با خود گفتم: حالا چه کسی به ما اجازه می ­دهد وارد حمام شویم؟ کیسه کوچکی بود که در آن کتاب می گذاشتم، آن را فروختم و از فروش آن، پول اندکی به دست آوردم و آن را در کاغذی پیچیدم که به مسئول حمام بدهم تا شاید اجازه دهد کمی بیشتر در حمام بمانیم و خود را پاکیزه کنیم. (چرک­ه ای خود را پاک کنیم). وقتی آن پول کم را پیش او گذاشتم به ما نگاه کرد؛ فکر کرد که ما دیوانه ­ایم.

قلمرو زبانی: که: چه کسی / را: به / گذارد: اجازه ورود دهد / خورجینک: خورجین کوچک / «ک» تصغیر – درمک، دمک، خورجینک / درمکی چند سیاه: چند درم بی ارزش / گرمابه بان: مسئول حمام / مک: چند لحظه / شوخ: چرک / باز کنیم / جدا کنیم.

گفت: «بروید که هم اکنون مردم از گرمابه بیرون می‌آیند»، و نگذاشت که ما به گرمابه در رویم. از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب برفتیم. کودکان بر در گرمابه، بازی می‌کردند؛ پنداشتند که ما دیوانگانیم. در پی ما افتادند و سنگ می‌انداختند و بانگ می‌کردند.

معنی: گفت: بروید زیرا اکنون مردم از حمام بیرون می­آیند و اجازه نداد که وارد حمام شویم. از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به سرعت رفتیم. کودکان نزدیک حمام بازی می­کردند فکر کردند ما دیوانه هستیم به دنبال ما راه افتادند و سنگ می ­انداختند و فریاد می­زدند.

قلمرو زبانی: نگذاشت: اجازه نداد / در رویم: وارد شویم / بانگ می کردند: فریاد می کشیدند.

ما به گوشه‌ای باز شدیم و به تعجّب در کار دنیا می‌نگریستیم و مُکاری از ما سی دینار مغربی می‌خواست، و هیچ چاره ندانستیم، جز آنکه وزیرِ مَلکِ اهواز، که او را ابوالفتح علی بن احمد می‌گفتند، مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب، و هم کرمی تمام، به بصره آمده بود.

معنی: ما به گوشه ­ای رفتیم و از کار دنیا متعجب بودیم. و کرایه ­دهنده چهارپا از ما سی سکه طلای مراکشی (به عنوان کرایه) می­ خواست و ما هیچ چاره­ای نداشتیم جز آن که به سراغ وزیر حاکم اهواز برویم که به او ابوالفتح علی بن احمد می­ گفتند و مردی شایسته بود و از شعر و ادب دانشی داشت و بسیار بخشنده بود، و در این زمان به بصره آمده بود.

قلمرو ادبی:

قلمرو زبانی: باز شدیم: رفتیم / مکاری: کسی که اسب و شتر و الاغ کرایه می دهد/ دینار: سکه طلا / ملک: پادشاه / اهل بود: شایسته بود / فضل: دانش و شناخت / کرم: بخشش

پس مرا در آن حال با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنایی افتاده بود و او را با وزیر، صحبتی بودی و این [مرد] پارسی هم دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمّتی کند. احوال مرا نزد وزیر بازگفت. چون وزیر بشنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «چنان که هستی برنشین و نزدیک من آی.»

معنی: پس در آن هنگام با مردی از اهالی فارس آشنا شده بودم که با وزیر دوستی داشت. و این مرد فارسی هم فقیر بود و ثروتی نداشت که به من کمکی کند. (پس) احوال مرا به وزیر گفت. وقتی وزیر وضعیت مرا شنید مردی را با اسبی نزد من فرستاد (و پیغام داد:) همان­گونه که هستی بر اسب سوار شو و نزد من بیا.

قلمرو ادبی: دست تنگ بودن: کنایه از فقیر بودن

قلمرو زبانی: پارسی: ایرانی / برنشین: سوار شو / اهل فضل: صاحب علم و دانش / صحبتی بود: هم نشین و همدم بود / وسعت: توان مالی / مرمت: اصلاح و رسیدگی / باز گفت: بیان کرد، شرح داد

من از بدحالی و برهنگی، شرم داشتم و رفتن مناسب ندیدم. رقعه‌ای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که «بعد از این به خدمت رسم.» و غرض من دو چیز بود: یکی بی‌نوایی؛ دویم گفتم همانا او را تصوّر شود که مرا در فضل، مرتبه‌ای است زیادت، تا چون بر رقعۀ من اطّلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیت چیست، تا چون به خدمت او حاضر شوم، خجالت نبرم.

معنی: من به خاطر وضعیت بد و برهنگی خود خجالت کشیدم و مناسب ندانستم که بروم. نامه­ ای نوشتم و عذرخواهی کردم و گفتم که «زمانی دیگر به خدمت می­ رسم.» و هدف من از این کار دو چیز بود: یکی فقر و اوضاع پریشانم، دوم این­که او با خود تصور می­کند من در علم و معرفت مقام بلندی دارم ، وقتی نامه مرا بخواند می­ سنجد و پی می­ برد که مقدار شایستگی من چقدر است تا زمانی که به خدمت او می ­روم، شرمنده نشوم.

قلمرو زبانی: بدحالی: وضعیت بد مالی / رقعه: نامه / بی نوایی: نداری و تنگدستی / اهلیت: شایستگی و لیاق

در حال، سی دینار فرستاد که این را به بهای تَنْ جامه بدهید. از آن، دو دست جامۀ نیکو ساختیم و روز سیوم به مجلس وزیر شدیم. مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم و متدیّن و خوش سخن. ما را به نزدیک خویش بازگرفت

معنی: بی­ درنگ سی دینار فرستاد (و پیغام داد) که با این پول پوشاک تهیه کنید. از آن پول دو دست لباس مناسب و شایسته تهیه کردیم و روز سوم به مجلس وزیر رفتیم. مردی شایسته، ادیب، دانا، خوش­چهره، فروتن، دیندار و خوش­سخن بود. ما را نزد خود نگه داشت

قلمرو زبانی: در حال: فوراً / به بهای تن جامه دهید: برای خرید لباس / جامه نیکو: لباس زیبا / شدیم: رفتیم / اهل: شایسته / ادبیت: با فرهنگ، دانشمند / فاضل: داشمند / نیکو منظر: زیبارو، خوش چهره / متواضع: فروتن / متدین: با ایمان / ما را به نزدیک خوش باز گرفت: ما را پیش خودش نگه داشت.

و از اوّل شعبان تا نیمۀ رمضان آنجا بودیم، و آنچه، آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت، به سی دینار، هم این وزیر بفرمود تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد کردند. خدای، تبارک و تَعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب قرض و دین فرج دهاد، بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ

معنی: و از از اول شعبان تا نیمه رمضان آنجا بودیم و همین وزیر دستور داد آن­چه آن عرب بیابانی بابت کرایه شتر از ما طلب داشت، که سی دینار بود، به او پرداخت کردند و مرا از آن ناراحتی رها کردند. خدای، تبارک و تَعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب بدهی و دین رهایی بدهد، بِحقِّ خداوند و اهلش،

قلمرو زبانی: کرای شتر: کرایه / تبارک و تعالی: بزرگ و بلند مرتبه / بفرمود: دستور داد / فرج دهاد: گشایی و رهایی دهد

و چون بخواستیم رفت، ما را به اِنعام و اِکرام به راه دریا گسیل کرد؛ چنان که در کرامت و فراغ به پارس رسیدیم. از برکات آن آزادمرد، که خدای، عَزَّ و جَلَّ، از آزادمردان خشنود باد. بعد از آنکه حال دنیاوی ما نیک شده بود و هر یک لباسی پوشیدیم، روزی به در آن گرمابه شدیم که ما را در آنجا نگذاشتند.

معنی: و وقتی می خواستیم برویم، ما را با بخشش و گرامی داشت از راه دریا روانه کرد؛ به طوری که به خاطر کمک های آن آزاد مرد با کرامت و آسایش به استان پارس رسیدیم. خدای گرامی و شکوه مند، از آزادمردان خشنود باشد. بعد از این که حال دنیایی ما خوب شد و هر دویمان لباسی پوشیدیم، روزی به همان گرمابه ای رفتیم که ما را در آنجا نگذاشتند داخل شویم.

قلمرو زبانی: بخواستیم رفت: خواستیم برویم / انعام: نعمت دادن و بخشیدن / اکرام: عزت و احترام / گسیل کردن: روانه کردن / فراغ: آسایش / پارس: سرزمین پارس، ایران / شدیم: رفتیم

چون از در، در رفتیم، گرمابه‌بان و هرکه آنجا بودند، همه بر پای خاستند و بایستادند؛ چندان که ما در حمّام شدیم، و دلّاک و قیّم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بیرون آمدیم، هرکه در مَسلَخ گرمابه بود، همه بر پای خاسته بودند و نمی‌نشستند، تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم،

معنی: زمانی که از در وارد شدیم، به محض ورود، صاحب حمام و هرکه در آنجا بود، به احترام ما بلند شدند و ایستادند تا زمانی که ما وارد حمام شدیم و مشت و مال­ دهنده و کیسه­ کش آمدند و تعظیم کردند. و زمانی که از حمام بیرون آمدیم، هرکه در رختکن حمام بود، همه ایستاده بودند و نمی­ نشستند تا ما لباس پوشیدیم و بیرون آمدیم.

قلمرو زبانی: در رفتیم: وارد شدیم / دلاک: کیسه کش و مشت و مال دهنده حمام / قیم: کیسه کش / درآمدند: وارد شدند / خدمت کردند: احترام گذاشتند، تعظیم کردند

و در آن میانه [شنیدم] حمّامی به یاری از آنِ خود می‌گوید: «این جوانان آنان‌اند که فلان روز ما ایشان را در حمّام نگذاشتیم.» و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم. من به زبان تازی گفتم که: «راست می‌گویی، ما آنانیم که پلاس پاره‌ها بر پشت بسته بودیم.» آن مرد خجل شد و عذرها خواست و این هر دو حال در مدّت بیست روز بود و این فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدّتی که از روزگار پیش آید، نباید نالید و از فضل و رحمت کردگار، جَلَّ جَلالهُ وَعَمَّ نوَالهُ، نا امید نباید شد که او، تَعالی، رحیم است.

معنی: در آن میانه شنیدم حمامی به یکی از دوستان خود می­گوید: «این جوانان همان کسانی هستند که فلان روز اجازه ندادیم وارد حمام شوند.» و فکر می­کردند ما زبانشان را نمی ­فهمیم؛ من به زبان عربی گفتم که: «درست می گویی. ما همان کسانی هستیم که گلیم ­پاره ­ها به پشت بسته بودیم.» آن مرد شرمنده شد و بسیار عذرخواهی کرد. و این وضعیت در مدت بیست روز اتفاق افتاد و این فصل را به این علت نوشتم تا مردم بدانند که یک سختی که روزگار پیش می ­آورد، نباید شکایت کرد و از بخشش و رحمت خداوند که بزرگ است شکوه او، و فراگیر است لطف او نباید ناامید شد، زیرا آن بلندمرتبه، مهربان است.

قلمرو زبانی:  میانه: اثنا / حمامّی: گرمابه بان / یار: همکار، دوست / از آن: مال / نگذاشتیم: راه ندادیم / گمان: حدس / تازی: عرب؛ زبان تازی: زبان عربی / عذر: پوزش / بدان: به این خاطر / شدّتی: سختی / کردگار: خداوند / جلّ جلاله و عمّ نواله: شُکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است./ تعالی: بلند مرتبه / سرگین: فضلۀ چهار پایان / نموده: نشان داده / خجل شد: شرمنده شد / عذرها خواست: بسیار عذرخواهی کرد

کلمات مهم درس هشتم

ادیب: سخن‌دان، سخن‌شناس
اَهلیت: شایستگی، لیاقت
بهایم: جمع بهیمه، چارپایان
بیشه: جنگل کوچک، نیزار
تسبیح: خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن 

پلاس: نوعی گلیم کم‌بها، جامه‌ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند.
تازی: عرب؛ زبان تازی: زبان عربی
جَلَّ جَلالُه وَ عَمَّ نوَالهُ: شُکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است.
خورجینک: خورجین کوچک، کیسه‌ای که معمولاً از پشم درست می‌کنند و شامل دو جیب است.
درحال: فوراً، بی‌درنگ

دَلّاک: کیسه کش حمام، مشت و مال دهنده
دِیْن: وام
رُقعه: نامۀ کوتاه، یادداشت
شوخ: چرک، آلودگی
شوریده: کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق و عارف
غوک: قورباغه

فَراغ: آسایش و آرامش، آسودگی
فرج: گشایش، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج
قیاس کردن: حدس و تخمین زدن، برآورد کردن
قَیّم: سرپرست، در متن، به معنی کیسه کش حمّام آمده است.
کِرای: کرایه

گُسیل کردن: روانه کردن، فرستادن کسی به جایی
مَرمّت: اصلاح و رسیدگیمروّت: جوانمردی، مردانگی
مغربی: مربوط به مغرب (کشورهای شمالی آفریقا جز مصر؛ امروزه مراکش، کشوری در شمال غربی قارّۀ آفریقا)، در مورد طلا مجازاً به معنی «مرغوب به کار رفته است»
مُکاری: کرایه دهندۀ اسب، الاغ و مانند آنها؛ چاروادار
نیکو منظر: زیبارو، خوش چهره

در پاسخ قلمرو زبانی صفحه ۶۳ و۶۴ فارسی دهم خواهیم داشت:

۱- معانی مختلف واژۀ «فضل» را با توجه به متن درس بنویسید.

جواب:هم از اهل فضل بود : فضل به معنی دانش
مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب : فضل به معنی کمال و فضیلت
از فضل و رحمت کردگار نا امید نباید بود. : فضل به معنی بخشش و رحمت

۲- مترادف هر واژه را بنویسید.

جواب معنی شعر و تمرین ها درس هشتم صفحه ۶۱ تا ۶۵ ادبیات فارسی دهم ؛ سفر به بصره

۳- در زبان فارسی، کلمه ای اهمّیّت املایی بیشتری دارد که یک یا چند حرف از حروف شش گانۀ زیر در آن باشد؛

جواب معنی شعر و تمرین ها درس هشتم صفحه ۶۱ تا ۶۵ ادبیات فارسی دهم ؛ سفر به بصره

اکنون از متن درس، واژه‌هایی را که این نشانه‌ها در آنها به کار رفته‌اند، بیابید و بنویسید.

۴- واژه‌ها در گذر زمان، دچار تحوّل معنایی می‌شوند؛ برای پی بردن به این موضوع، معنای واژه‌های مشخّص شده را، با کاربرد امروزی آنها مقایسه کنید.

ما را به نزدیک خویش بازگرفت.

جواب: معنی گذشته: نگه داشت
معنی امروزی: پس گرفتن

به مجلس وزیر شدیم.

جواب: معنی گذشته: رفتیم
معنی امروزی: فعل اسنادی است و حالتی را نشان می‌دهد.

شوخ از خود باز کنیم.

جواب: معنی گذشته: پاک کنیم
معنی امروزی: بگشاییم. باز کردن.

۵- کاربرد معنایی پسوند «ــَـ ک» را در هر یک از واژه‌های زیر بنویسید.

جواب: خورجینک: کوچک و ناچیز بودن.

دَمَک: پسوند تقلیل و اندکی

دِرَمک: پسوند تقلیل و اندکی

در پاسخ قلمرو ادبی صفحه ۶۴ فارسی دهم خواهیم داشت:

۱- در متن درس، نمونه‌ای از تشبیه بیابید و ارکان را مشخص کنید.

جواب: چون به بصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگاه ماننده بودیم.

مشبه: یم {ما} / مشبه به: دیوانگان / وجه شبه: برهنگی و عاجزی / ادات تشبیه: در مفهوم فعل «ماننده بودیم» موجود است. (حذف شده)

۲- دو ویژگی برای نثر درس «سفر به بصره» بنویسید.

جواب: جمله ها کوتاه است و زبان نثر ساده. واژگان کهن در آن یافت می شود؛.

مانند: اهلیت. به کار گرفتن واژگان در معنای کهن آن؛ مانند: در رفتن به معنای داخل شدن. واژگان عربی که در زبان امروز رایج نیست؛ مانند: . کاربردهای تاریخی دستور: فرج دهاد؛ که فعل دعایی است. کاربرد «را» در معنای دارندگی؛ مانند: او را با وزیر صحبتی بودی.

در پاسخ قلمرو فکری صفحه ۶۴ فارسی دهم خواهیم داشت:

۱- چرا ناصرخسرو دعوت وزیر را نپذیرفت؟

جواب:چون گمان کرد اگر وزیر او را با آن سیمای آشفته ببیند، وی را فردی گدا می انگارد، در حالی که اگر نامه او را ببیند و بخواند، به فضل و علم او پی خواهد برد

۲- معنا و مفهوم عبارت های زیر را به نثر روان بنویسید.

دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمّتی کند.

معنی: فقیر بود و امکانات مالی نداشت تا بتواند اوضاع مرا سر و سامان بدهد.

چون بر رقعۀ من اطلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیّت چیست.

معنی: وقتی نامه مرا بخواند، می تواند به شایستگی من پی ببرد.

۳- بیت زیر، با کدام قسمت درس، ارتباط معنایی دارد؟

دوران روزگار به ما بگذرد بسی / گاهی شود بهار، دگر گه خزان شود سعدی

جواب: با قسمت به گرمابه رفتن ناصر خسرو و برادرش در دو زمان متفاوت، یكی زمانی که سر و وضع مناسبی نداشتند «دگر گه خزان شود» و یکی زمانی که سر و وضع مناسبی داشتند «گاهی شود بهار» ارتباط معنایی دارد.

۴- چگونه از پیام نهایی درس می توانیم برای زندگی بهتر بهره بگیریم؟

جواب: شکیبایی در برابر مشکلات و سختی ها، برای ما راهگشا خواهد بود. پس در هنگام سختی ها و ناملایمات زندگی نباید خود را ببازیم و بی تابی کنیم.

۵- ناصر خسرو در توصیف وزیر به کدام ویژگی‌‌های او اشاره می کند؟

جواب: مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع و متدین خوش سخن

در پاسخ معنی شعر و متن گنج حکمت شبی در کاروان صفحه ۶۵ فارسی دهم خواهیم داشت:

یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه‌ای، خفته. شوریده‌ای که در آن سفر همراه ما بود، نعره‌ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس، آرام نیافت. چون روز شد گفتمش: «آن چه حالت بود؟» گفت: «بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهایم از بیشه؛ اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت، خفته.»

معنی: یادم می آید یک شب در کاروانی بودم که تقریبا همه ی شب رفته بود(در حرکت بوده) و نزدیک سحر در کنار درختانی (برکه و بیشه ای) خوابیده (توقف کرد برای استراحت و خواب) جوانی که با حالی پریشان در آن سفر همراه ما بود فریاد زنان به طرف بیابان در حرکت بود. این جوان حتی یک لحظه هم آرام و قرار نداشت. وقتی روز شد (هوا روشن شد) از او پرسیدم: آن کارهایی که می کردی برای چه بود؟ گفت: بلبل ها و پرندگان را می دیدم که از روی درخت در حال آواز خواندن و نالیدن بودند. کبک ها را دیدم که از کوه صدای آواز می دادند. قورباغه هایی را می دیدم که از درون آب در حال صدا کردن بودند و با خودم فکر کردم و گفتم بزرگمردی نیست که همه در حال ستایش خداوند هستند و من در خواب غفلت فرو روم.

قلمرو ادبی: رفته و خفته: سجع متوازی / شوریده:‌ استعاره از عارف عاشق / یک نفس: کنایه از یک لحظه / نالش بلبلان: کنایه از آواز خواندن بلبلان / بیشه و اندیشه: ‌سجع / بلبلان و کبکان و غوکان و بهایم – درخت و کوه و بیشه: تناسب / شب و روز: تضاد / نفس: مجاز از لحظه

قلمرو زبانی: بیشه: جنگل کوچک، نیزار/ خفته: خوابیده (بن ماضی: خفت، بن مضارع: خسب) / شوریده: کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق و عارف / نعره: فریاد / نالش: ناله / غوک: قورباغه / بهایم: جِ بهیمه، چارپایان / مروّت: جوانمردی / تسبیح: سبحان الله گفتن، خدا را به پاکی یاد کردن/ غفلت: خفته دلی، نادان

دوش مرغی به صبح می‌نالید / عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

معنی: دیشب پرنده ای هنگام سحر ناله و زاری می کرد و داشت با خدا راز و نیاز می کرد. از شنیدن صدای او عقل و صبر و هوشم را از دست دادم.

قلمرو ادبی: مرغ: مجاز ار هر پرنده ای / عقل و هوش: تناسب / طاقت: توان تحمل / ببرد: از میان برد صبح و دوش: تضاد / مرغ می‌نالید: تشخیص و استعاره / عقل و هوش – صبر و طاقت: مراعات نظیر.

قلمرو زبانی: دوش: دیشب / دوش و هوش: جناس / «ـَ م» در صبرم: نقش مضاف‌الیه

یکی از دوستان مخلص را / مگر آواز من رسید به گوش

معنی: اتفاقا (تا اینکه) صدای ناله من به گوش یکی از دوستان بی ریا و صادق رسید

قلمرو ادبی: شیوه بلاغی / به گوش رسیدن آواز: کنایه از شنیدن / آواز و گوش: مراعات نظیر.

قلمرو زبانی: مخلص: یکدله، صمیمی / مگر: همانا / «را»: اضافه گسسته / بیت: یک جملۀ سه جزئی با متمّم / «را» در یکی را گوش: فکّ اضافه: گوشِ یکی

گفت باور نداشتم که تو را / بانگ مرغی چنین کند مدهوش

معنی: دوستم گفت: فکر نمی کردم که صدای یک مرغ تو را اینگونه از خود بی خود کند

قلمرو ادبی: بانگ مرغ: جانبخشی / واج‌آرایی «ن» / مرغ: مجاز از پرنده.

قلمرو زبانی: مرغ: پرنده / مدهوش: سرگشته، حیران / بیت: سه جمله / باور و تو: نقش مفعول / مدهوش: نقش مسند.

گفتم این شرط آدمیت نیست / مرغ تسبیح گوی و من خاموش

معنی: به او گفتم: از انصاف و انسانیت و دور است که مرغان در حال نیایش باشند و من ساکت باشم.

قلمرو ادبی: واج آرایی «م» / تسبیح‌گوی بودن مرغ: تشخیص و استعاره / خاموش: کنایه از ساکت بودن و سکوت / تلمیح به آیه «یُسَبِّحُ لله ما فِی السَّماواتِ وَالاَرضِ»

قلمرو زبانی: آدمیّت: انسانیّت / خاموش: ساکت / تسبیح‌گوی: گویندۀ سبحان‌الله، عابد / بیت: چهار جمله / شرط آدمیت و تسبیح‌گوی و خاموش: نقش مسند.

واژه های سخت گنج حکمت شبی در کاروان

بیشه: جنگل کوچک، نیزار
خفته: خوابیده
شوریده: کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق و عارف
نالش: نالیدن
غوک: قورباغه

بهایم: جِ بهیمه، چارپایان
مروّت: جوانمردی
تسبیح: سبحان الله گفتن، خدا را به پاکی یاد کردن، ستایش خداوند
غفلت: خفته دلی، نادانی
دوش: دیشب

مرغ: پرنده
طاقت: توان تحمل
ببرد: از میان برد
مخلص: یکدل، صمیمی
مگر: همانا

مرغ: پرنده
مدهوش: سرگشته، حیران، از خود بیخود
بانگ: آواز بلند، فریاد
آدمیت: انسانیت
تسبیح گوی: ‌در حال یاد کردن خدا
خاموش: ساکت

در این بخش، مروری بر جواب صفحه ۶۱ تا ۶۵ فارسی دهم انجام داده شد. با اضافه کردن عبارت “حاشیه نیوز” در آخر جستجوهای درسی خود در گوگل، به بهترین پاسخ ها دسترسی خواهید داشت. لطفاً به خاطر داشته باشید که ابتدا سعی کنید پاسخ سوالات را خودتان بیابید و سپس برای بررسی صحت آن به این پاسخ ها مراجعه کنید. اگر سوالی دارید، آن را در قسمت دیدگاه بپرسید تا معلمان و کارشناسان ما به آن پاسخ دهند.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

12 + هجده =

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا