جواب تمرینات درس هفتم صفحه ۱۰۵ تا ۱۱۰ نگارش دهم ؛ نوشته ذهنی (۳): ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم
جواب صفحه ۱۰۵ و ۱۰۶ و ۱۰۷ و ۱۱۰ نگارش دهم که مربوط به سوال های درس هفتم نوشته ذهنی (۳): ناسازی معنایی یا تضاد مفاهیم است را در حاشیه نیوز برای شما دانش آموز فعال و کوشا آماده شده است. در این قسمت به حل گام به گام پاسخ سوالات فعالیت و کارگاه نوشتن و حکایت نگارش صفحه ۱۰۵ و ۱۰۶ و ۱۰۷ و ۱۱۰ نگارش دهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای میپردازیم.
جواب صفحه ۱۰۵ تا ۱۱۰ نگارش فارسی دهم
در پاسخ کارگاه نوشتن صفحه ۱۰۵ تا ۱۰۷ نگارش دهم خواهیم داشت
۱- نوشته زیر را بخوانید و به روابط بین مفاهیم آن فکر کنید و نموداری برای آن رسم کنید.
«شب، همه جا دامن گسترده بود، سکوتی ابهامآمیز بر دشت حکمفرما بود. بر سقف نیلگون آسمان ستار گانی چند دور از چشم ماه جلوه گر بودند.
گاه گاه شیھۀ چند اسب بی شکیب، سکوت دشت را درهم میشکست و سوسوی چند مشعل، پردۀ سیاه شب را می درید و پیش میرفت. این مشعلها و اسبها از آنِ کاروانیانی بود که از جنبوجوششان میشد فهمید که تازه در این صحرا
پیاده شدهاند. در برابر بعضی ازخیمهها مردانی کنار هم نشسته، با یکدیگر گرم گفتوگو بودند میگفتند و میشنیدند. میخندیدند و شادی میکردند مثل اینکه رشتهای ناگسستنی قلبهای همه را به هم پیوند میداد. در درون دیدگانشان صفا و درستی، محبت و برادری و عشق و دوستی موج میزد. گویی آنها در این دنیا زندگی نمیکردند؛ برای این که از کینه و حسد و غرور و خودخواهی نشانی نداشتند.
پیرمردان محترمانه گوش به حرف جوانان میدادند و جوانان صميمانه به پیران عشق میورزیدند. گویی در میان این کاروان کوچک و کاروانیان بزرگ، گرد محبّت و عشق پاشیدە بودند؛ عشقی که زندگی میساخت و شادی و نشاط می آفرید و با حیله و دروغ و حسد و خودخواهى، سرسختانه مبارزه میكرد …
پیرمردان به یاد روزهایی افتاده بودند که پیامبر (ص) روی شنهای داغ می نشست و آنان هم به دورش جمع میشدند و همین آیات و کلمات رااز زبان او میشنیدند.
جوانان با نگاهشان دل سیاهی را می کاویدند تا از اعماق تاريكیها، خاطرات روشن و جانداری را که از پدرانشان داشتند به یاد بیاورند. داستانهایى كه پدرانشان از پیامبر گفته بودند، از مردی که بیستوسه سال رنج برد و کوشید تا نفاق و دورویی، کینه و خودپرستی و جنایت و آدم کشی را از میان بردارد و به جای همۀ اینها نهال یکتاپرستی و حقیقتجویی و صفا و وفا بنشاند.
همین یادآوریها بود که وضع را دگر گون کرد، دیگر در چھرهها آثار نشاط و شادی دیدە نمیشد، مثل اینکە دستی بیرحمانه، همۀ گلهای شادی را از مزرعۀ لبها چیدە و به جای آن، خار غم نشانده بود. نگاهها دیگر از سینۀ سیاه دشت، کندە شده، به خیمهای که در وسط خیمههای دیگر سر برافراشته، خیره شده بود.
آیا نیرویی هست که به راه افتد؟ آنجا که خورشید بیدریغ به همه جا نور میپاشد. آنجا که حق حکومت می کند … و آنجا که انسانها آزاد زندگی می کنند و راهی بس دشوار در پیش است. کویرهای خشک، دامن گستردهاند؛ گر گان گرسنه، دهان باز کردهاند و سنگلاخها به انتظار نشستهاند تا پاهای برهنۀ پیشروان را در هم شکافند و از راهشان بازدارند، اما در برابر عشقی بزرگ و مقدّس، تاب مقاومت ندارند … اگر آرزوی چنان دیاری در دل خانه کرده، باید از این راه پرخطر گذشت و نمیتوان گذشت مگر اینکه عشق خدا به دل و … »
آنجا که حق پیروز است
استخراج مفاهیم و رسم نمودار:
جواب: در تصویر زیر می توانید نمودار را مشاهده نمایید.
۲- موضوعی را انتخاب کنید و با استفاده از روش ناسازی معنایی (تضاد مفاهیم)، یک متن ذهنی بنویسید.
موضوع: خلقت انسان
۲- موضوعی را انتخاب کنید و با استفاده از روش ناسازی معنایی (تضاد مفاهیم)، یک متن ذهنی بنویسید.
موضوع: خلقت انسان
موضوع: باران و آفتاب
متن: وقتی پایم را در خیابان میگذارم، اولین قطره باران روی صورتم مینشیند و آرام آرام سر میخورد و میرود. همیشه وقتی باران میبارد، تمام احساسهای خوب زندگی به من برمیگردد؛ صدای آب و بوی خاک. گاهی فکر میکنم آفتاب به او حسودی میکند، وقتی که با زور سرش را از لای ابرها بیرون میآورد تا قدرتنمایی کند.
به ویژه در مواقعی که میان هوای بارانی ناگهان ظاهر میشود و با چند تلألؤ کوتاه خود را نشان میدهد و دوباره در دستان لطیف باران گم میشود. گاهی احساس میکنم در حق آفتاب ظلم شده است؛ وقتی میتابد، چشمانمان را ریز میکنیم تا او را نبینیم، اما وقتی باران میآید، سرهایمان را به سمت آسمان بلند میکنیم تا قطراتش را بیشتر لمس کنیم.
انگار باران حس زندگی را با طراوت عجیبش به ارمغان میآورد، در حالی که آفتاب ما را از هم غریبه میکند. حتی زمانی که کنار هم ایستادهایم، به سختی میتوانیم به هم نگاه کنیم. شاید در حق آفتاب کملطفی شده باشد!
موضوع: خنده و گریه
متن: هستهها: خنده و گریه
خوشهها: شادی، امید، نشاط، لبخند، زندگی، موفقیت
ناامیدی، غم، افسردگی، اخم، شکست
از قدیم گفتهاند که آخر خنده، گریه است. بعد از هر خنده، غصهها یکییکی به سراغم میآیند و در قلبم را میزنند. دلم برای خندههای کودکیام تنگ میشود؛ برای ریسه رفتنها و خوشحالیهای بیدلیل. این خوشحالیها با یک چشم بر هم زدن گذشتند اما یادشان در ذهنم جاودان است.
در میان انبوه دلتنگیهایم، لبخند تو به یادم میآید. لبخندی که در اتاق نیمهتاریک قلبم را باز میکند و هوای تازه و نور خورشید را به آن وارد میسازد. دوباره دلم گرم میشود به حضورت؛ به اینکه هنوز هستی و وقتی دلم پر از هقهق است، آهنگ نوازشگر خندههایت زیباترین سمفونی جهان را مینوازد. نگاه محبتآمیز و پرمهرت گرمای وجودم را بیشتر میکند.
هنوز لبخندت بر جراحت اخمهایم مرهم میگذارد و حالا دوباره در میان سیلاب اشکهایم خندهام میگیرد و دستهای نوازشگرت را در ذهنم حس میکنم.
حضور تو را حس میکنم اما نمیتوانم تو را بیابم. عطرت در مشامم و در اتاقم پیچیده اما نمیبینمت. راست میگویند که مادرها بوی خاصی دارند. کاش بوی مادرها هیچ وقت تمام نمیشد و کاش…
موضوع: آب و آتش
متن: آتش یک پدیده توخالی و گرم است. این عنصر گرما دارد و سرما ندارد، نور تولید میکند و تاریک نیست. رنگ آن آتشین است و سفید نیست؛ مانند خورشید.
خورشید نیز نور و حرارت دارد. اگر دستت را به آن نزدیک کنی، میسوزد و اگر از آن دور شوی، احساس سرما میکنی. وقتی خورشید غروب میکند، تمام آثار آتش از زمین محو میشود. به همین ترتیب، وقتی آتش خاموش شود، دیگر سودی ندارد و از بین میرود.
آتش را با آب خاموش میکنند. آب گاهی خنک است و گاهی معتدل؛ گرما ندارد اما در عین حال حس گرمی را منتقل میکند. آب نور ندارد و در شب دیده نمیشود، برعکس آتش که رنگ آتشین دارد. آب گاهی بیرنگ است، مانند آینهای شفاف و همانند ماه آرام و ملایم است.
اما وقتی ماه به خانهاش برمیگردد، هیچکس آرام نمیماند. آب همیشه آرام نیست و گاهی پرجنبوجوش و سریع است.
موضوع: عشق و نفرت
متن: عشق یک کلمه است، اما در آن مفاهیم عمیق و گستردهای نهفته است. عشق یعنی دوست داشتن، امیدوار بودن و عاشق شدن. در تضاد با عشق، نفرت قرار دارد که به معنای تنفر، ناامیدی و انتقام است.
عشق زیباست؛ این احساس باعث دلگرمی، خوشبختی و شادی انسانها میشود. اما اگر این حس به نفرت تبدیل شود، اتفاقات ناگواری رخ میدهد. نفرت مانند درد است، اما عشق میتواند آن را درمان کند.
عشق مانند خورشید در روز روشن و ماه در شب تاریک است، در حالی که نفرت مانند سیاهی شب به نظر میرسد. عشق رابطهای زیبا و انسانی است که افراد را به هم متصل میکند، اما این رابطه با نفرت از هم میپاشد و به پایان میرسد.
در پاسخ حکایت نگاری صفحه ۱۱۰ نگارش دهم خواهیم داشت :
حکایت زیر را بخوانید و آن را به زبان ساده بازنویسی کنید.
حکایت: چون یونس، علیه السلام، از شکم ماهی نجات یافت؛ متفکر بود و کمتر سخن میگفت. یکی از موجب سکوت و سبب خاموشی پرسید.
گفت: سخن، مرا در حبس شکم ماهی انداخت تا وجودم در آتشِ وحشت، شمع وار بگداخت.
خاموشی با سلامت، بِه از گفتن با ملامت.
جواب ساده نویسی حکایت: هنگامی که حضرت یونس (ع) از شکم ماهی نجات پیدا کرد، از آن پس، کمتر صحبت می کرد و بیشتر وقت خود را به تفکر می گذرانید و شخصی علت سکوت ایشان را پرسید. فرمود: زبان و سخن گفتن بی جا موجب گرفتاری من در شکم ماهی شد و وجود همچون شمع من از ترس و وحشت سوخت و گداخت. اگر سالم باشی و ساکت، بسیار بهتر است از اینکه از روی سرزنش و ملامت سخن بگویی.
جواب دیگر: وقتی حضرت یونس (علیهالسلام) از شکم ماهی نجات پیدا کرد، بسیار فکر میکرد و کمتر صحبت میکرد. یکی از مردم از او پرسید چرا اینقدر سکوت کرده است. حضرت یونس پاسخ داد: «سخن گفتن من باعث شد که در شکم ماهی گرفتار شوم و در آنجا احساس وحشت کردم. حالا میفهمم که سکوت و آرامش بهتر از صحبت کردن و پشیمانی است.»
جواب طولانیتر: حضرت یونس (علیهالسلام) به مدت ۳۳ سال به قوم خود پیام میداد که به خدا ایمان بیاورند، اما کسی به او توجه نمیکرد. او از این همه بیتوجهی خسته شد و خشمگین گردید و تصمیم گرفت از آن شهر برود. اما این کار او عواقب خوبی نداشت؛ زیرا با این عملش خشم خداوند را برانگیخت. اگر او صبر بیشتری میکرد، شاید تعدادی از مردم به خدا ایمان میآوردند، اما او صبر نکرد و در نتیجه در شکم ماهی گرفتار شد.
پس از مدتی، یونس مجازات کارش را تحمل کرد و از شکم ماهی بیرون آمد. او دیگر مانند قبل نبود؛ کمتر سخن میگفت و نسبت به مشکلات صبوری بیشتری نشان میداد. یک روز فردی از او پرسید: «چرا کمتر صحبت میکنی؟ چرا در برابر مشکلات اینقدر صبور هستی؟»
یونس جواب داد: «روزی خشمگین شدم و در شکم ماهی گرفتار شدم. آن عذاب مرا رنج داد و حالا نمیخواهم دوباره مانند قبل به آن وضعیت برگردم. بنابراین، تصمیم گرفتم صبوری کنم، زیرا صبر کردن بهتر از رفتن به شکم ماهی است.»
جواب طولانیتر دیگر: در زمانهای بسیار دور، هنگامی که مردم هیچ درکی از یکتا پرستی نداشتند، حضرت یونس سی و سه سال تلاش کرد تا آنها را به یکتا پرستی دعوت کند، اما در آخر تنها شمار معدودی ایمان آوردند. حضرت یونس که از دست قوم خویش خشمگین شده بود، از خداوند خواستار عذابی عظیم برای آنها شد و تصمیم گرفت از آنجا بروند. سوار کشتیای شده و به سفر خود ادامه داد تا ناگهان نهنگی مانع حرکت کشتیراو شد. یکی از مسافران فریاد زد: «گناهکاری بین ماست» تا وقتیکه نهنگ او را بلعیده باشد اجازه عبور نمیدهد.
مسافران سه بار قرعهکشی کردند تا فردی که باید قربانی شود را بیابند. از قضا در هر سه مرتبه نام حضرت یونس به قرعه درآمد. آنها نمیتوانستند قبول کنند که ایشان را در آب بیفکنند ولی به علت فشار حضرت بر انجام این کار، ناچار شدند آن را عملی کنند.
نهنگ حضرت یونس را بلعید و او در طول چهل روز که در شکم نهنگ بودند بسیار اندیشیدند که حتماً خطایی از من سر زده است که مستحق چنین عذابی شده ام. پس خود را به خاطر بلائی که برای قومش از خدا خواسته بود بسیار مورد ملامت قرار دادند.
پس از آنکه به نزد قوم خود برگشت، بسیار کمتر زبان گشود و بیشتر در سکوت به سر برد. وقتی مردم علت این تغییر رفتار را از ایشان جویا شدند، حضرت یونس فرمود: «بدون اندیشه حرف زدن من باعث زندانی شدن در شکم نهنگ شد و وجودم همچون شمعی که در برابر وحشت قرار گرفته بود، قطرهقطره آب شده است. پس سکوت همراه با سلامتی بسیار بهتر از گفتاری است که نتیجهاش سرزنش خود و پشیمانی باشد.»
در این بخش، مروری بر جواب صفحه ۱۰۵ تا ۱۱۰ نگارش دهم انجام داده شد. با اضافه کردن عبارت “حاشیه نیوز” در آخر جستجوهای درسی خود در گوگل، به بهترین پاسخ ها دسترسی خواهید داشت. لطفاً به خاطر داشته باشید که ابتدا سعی کنید پاسخ سوالات را خودتان بیابید و سپس برای بررسی صحت آن به این پاسخ ها مراجعه کنید. اگر سوالی دارید، آن را در قسمت دیدگاه بپرسید تا معلمان و کارشناسان ما به آن پاسخ دهند.