آموزش و سرگرمی

جواب تمرینات درس هشتم صفحه ۱۱۷ تا ۱۲۲ نگارش دهم ؛ نوشته های داستان گونه

جواب صفحه ۱۱۷ و ۱۱۸ و ۱۱۹ و ۱۲۲ نگارش دهم که مربوط به سوال های درس هشتم نوشته های داستان گونه است را در حاشیه نیوز برای شما دانش آموز فعال و کوشا آماده شده است. در این قسمت به حل گام به گام پاسخ سوالات فعالیت و کارگاه نوشتن و نوشته ای داستان گونه بنویسید صفحه ۱۱۷ و ۱۱۸ و ۱۱۹ و ۱۲۲ نگارش دهم متوسطه دوم رشته های تجربی و ریاضی و انسانی و فنی حرفه ای می‌پردازیم.

جواب صفحه ۱۱۷ تا ۱۲۲ نگارش فارسی دهم

در پاسخ کارگاه نوشتن صفحه ۱۱۷ تا ۱۱۹ نگارش دهم خواهیم داشت :

۱- نوشته زیر را بخوانید و عناصر آن را مشخص کنید.

در یکی از افسانه ها آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست… چوب را روی شانه اش میگذاشت و برای خانهاش آب میبرد.
یکی از کوزهها کهنه تر بود و ترکهای کوچکی داشت. هر بار که مرد، مسیر خانهاش را می پیمود، نصف آب کوزه می ریخت.
مرد، دو سال تمام همین کار را میکرد. کوزه سالم و نو، مغرور بود. که وظیفه ای را که برای آن خلق شده، به طور کامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده، شرمنده بود که فقط میتواند نصف وظیفه اش را انجام دهد.
هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد، تصمیم گرفت با او حرف بزند: «از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کردهای، فقط از نصف حجم من سود برده ای… فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند، فرو نشانده ای.»
مرد خندید و گفت: «وقتی بر می گردیم، با دقت به مسیر نگاه کن.»
موقع برگشت، کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده… سمت خودش… گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.
مرد گفت: «میبینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.»
این طرف جاده، بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آن ها آب می دادی. به خانهام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی، چه طور می توانستی این کار را بکنی؟

جواب بررسی متن:

جواب تمرینات درس هشتم صفحه ۱۱۷ تا ۱۲۲ نگارش دهم ؛ نوشته های داستان گونه

۲- نوشت های داستان گونه بنویسید ؛ پیش از نوشتن، عناصر آن را مشخص کنید.

جواب:

مثال اول:

شخصیت: مادربزرگ – پزشک معالج – چشم های مادربزرگ
ماجرای داستان: معالجه چشم‌های مادربزرگ
فضا: یک روز بهاری
روایت: زاویه دید سوم شخص مفرد (دانای کل)

متن: مادربزرگ که دیگر سویی در چشم هایش نمانده بود. صبح یک روز بهاری عزم خود را جزم کرد و با هر زحمتی که بود در من چشم پزشکی حاضر شد. حدود نیم ساعت در مطب به انتظار فرا رسیدن نوبت معابنه نشسته بود و تمام این مدت به این فکر می کرد که هزینه درمان چشم هایش را چگونه و از کجا فراهم کند. حقوق بازنشستگی همسر خدابیامرزش که صرف امرار معاش روزانه می شد و پس اندازی نداشت.

با همین خیال ها درگیر بود که نوبت من فرا رسید. مادربزرگ وقتی از چشم پزشکی بیرون آمد بسیار شاد و مسرور بود و با چشم هایش صحبت می کرد که: ای چشم های مهربان من، خدا را شکر که آب سیاه یا مرض دیگری ندارید. اگر پیش از این دچار چنین مرضی می شدید حتما مرا خوشبخت و ثروتمند می ساختید. خب عیبی ندارد. حالا هم به موقع به فریادم رسیده اید.

چند روز پیش مادربزرگ چشم هایش را عمل کرد و حالا رو به بهبود است. اما بشنوید از وقتی که پزشک هزينه معالجه چشمان مادر بزرگ را طلب کرد. مادربزرگ چند اسکناس به او داد و گفت: خدا عمرت دهد! بقیه اش هم آن مروارید هایی که از چشم هاییم درآوردی!
معلوم شد که ناراحتی چشمان مادربزرگ «آب مروارید» بوده است.

مثال دوم:

شخصیت: شیوانا – شاگرد زرنگ مغرور – شاگرد معمولی – شاگردان مدرسه
ماجرای داستان: شاگرد زرنگی که اسیر غرور خود می شود و این غرور او را از فراگیری دقیق دانش باز می دارد در نتیجه نمی‌تواند به درستی از پس کاری که استادش به وی محول کرده بود برآید.
فضا: زمان: صبح یک روز گرم تابستان – چند هفته بعد
مكان: مزارع ذرت دهكده – یک روستای دور دست
روایت:
 شیوه بیان: معمولی و رسمی
زاویه دید: دانای کل – (سوم شخص مفرد)

متن: آفتی عجیب و ناشناخته به محصول‌های ذرت در دهکده پارمیدا حمله کرده و باعث نابودی محصولات بسیاری از کشاورزان شده بود. پارمیدا تصمیم گرفت شاگردان مدرسه را جمع کند و گفت: «دوست کشاورزی دارم که در یکی از روستاهای دوردست زندگی می‌کند و حتماً راهی برای مقابله با این آفت می‌داند. می‌خواهم یکی از شما را انتخاب کنم تا با نمونه‌ای از محصولات آفت‌زده به او بروم و روش ساخت سم را یاد بگیرم. چه کسی داوطلب است؟»

یکی از شاگردان که به خاطر حافظه قوی‌اش معروف بود، پیشقدم شد و گفت: «من می‌توانم سریعاً روش ساخت سم را یاد بگیرم. من می‌روم!»

پارمیدا با لبخند موافقت کرد و گفت: «اجازه بده یکی از شاگردان تازه‌کار را هم با تو بفرستم تا تنها نباشی. فقط یادت باشد از هوش و زرنگی‌ات علیه او استفاده نکنی!»

همه به این جمله خندیدند و آن دو نفر صبح روز بعد به سمت دهکده دوردست رفتند. چند هفته بعد، آنها برگشتند و همه با شوق منتظر بودند تا روش مقابله با آفت را بشنوند. شاگرد زرنگ با غرور گفت: «اگر چند ماده ساده را با هم ترکیب کنیم، می‌توانیم سم بسازیم و در عرض یک هفته آفت‌ها را از بین ببریم. اصلاً نیازی به این سفر نبود.»

او سریعاً مواد مورد نظرش را مخلوط کرد و روی مزارع آفت‌زده پاشید. اما بعد از دو هفته هیچ تغییری مشاهده نشد و اوضاع بدتر شد.

پارمیدا شاگرد ساده را احضار کرد و از او خواست هر آنچه یاد گرفته برای دیگران توضیح دهد. آن شاگرد با جزئیات کامل مراحل ساخت سم، از تمیز کردن ظروف تا میزان دقیق مواد ترکیبی و نحوه استفاده از سم را شرح داد. وقتی طبق دستورات او سم ساخته شد، به سرعت آفت‌ها از مزارع محو شدند و همه چیز به حالت عادی برگشت.

شاگردان با تعجب نزد پارمیدا رفتند و پرسیدند: «چطور ممکن است که آن شاگرد زرنگ نتوانسته باشد جزئیات را به خاطر بسپارد، اما این شاگرد معمولی توانسته همه چیز را یاد بگیرد؟»

پارمیدا پاسخ داد: «آن شاگرد زرنگ به هوش خود مغرور شده بود و هنگام یادگیری، حواسش به خود و دانشش بود. بنابراین، دانش او تبدیل به مانعی شد بین او و درسی که می‌آموخت.»

در پاسخ گسترش مثل نویسی صفحه ۱۲۲ نگارش دهم خواهیم داشت :

مثل های زیر را بخوانید، سپس یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید.

🟥 با ماه نشینی، ماه شوی، با دیگ نشینی، سیاه شوی.
🟥 تهی پای رفتن، بِه از کفش تنگ.
🟥 جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن.
🟥 فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه.
🟥 شاهنامه، آخرش خوش است.

در پاسخ گسترش و بازآفرینی ضرب المثل های مثل نویسی صفحه ۱۲۲ نگارش دهم خواهیم داشت :

گسترش ضرب المثل با ماه نشینی ، ماه شوی ، با دیگ نشینی ، سیاه شوی

شاید ضرب المثل کمال همنشین در من اثر کرد را شنیده باشید؛ این نیز ارتباطی با ضرب المثل با ماه نشینی ماه شوی، با دیگ نشینی سیاه شوی دارد. چراکه انسان ها مهم است که چه دوستی را برای خود برمی گزینند و با چه کسانی معاشرت می کنند. انسان ها در گذر زمان همرنگ جماعت می شوند و در طی گذر زمان هر چه که در ظاهر و باطن او وجود دارد با سیرت و صورت او سازگار می شود و به زودی پرده از چهره ی خود بر می دارد.

یکی از خصوصیات بارز انسان ها این است که خیلی زود با دنیای اطراف خود سازگار می شوند به گونه ایی که اگر با انسان های شریف و درستکار نشست و برخاست داشته باشند و با آن ها ارتباط برقرار کنند به مرور زمان از آن ها تاثیر مثبت گرفته و آن ها نیز همان روش را در ادامه ی زندگی خود پیش می گیرند و هم رنگ جماعت می شوند.

اما برعکس اگر با انسان های ناخلف و نادرست ارتباط داشته باشند و در جمع آن ها حضور یابند و با آن ها دوستی برقرار کنند، اندک اندک زندگی آن ها به رویشان تاثیر منفی گذاشته و خیلی زود آن ها نیز تاثیرات منفی گرفته شده ی خود را در دنیای اطراف بازتاب می کنند و به دنبال آن ضرب المثل شیرین و قدیمی که در پشت خود داستان ها و حکایت های جالبی را پنهان کرده عنوان می شود که اگر انسان با ماه نشیند همچون او ماه می شود و اگر با دیگ همراه شود همچون او سیاه می شود.

بنابراین زندگی آیینه ی رفتار یکدیگرند. اگر اشتباه قدم برداریم خیلی از اطرافیان خود را نیز به همراه خود می کشانیم و یا اگر درست گام برداریم خیلی ها را به سعادت و خوشبختی می رسانیم.

گسترش ضرب المثل تهی پای رفتن ، بِه از کفش تنگ

دست خالی و پای پیاده در بعضی موارد بهتر است از حال بد و جان پر درد.

مردی بود که از دار دنیا تنها یک اسب داشت و یک خانه ی کلنگی، با همان اسب کار می کرد و خرج زندگیش را در می آورد. بعد از مدتی کفش هایش پاره شدند و انگشت های پایش از کفش بیرون زد، مرد اهمیتی به این موضوع نداد. اما هر که از روبه رویش می گذشت به او می گفت که چرا انگشت های پایت بیرون زده است، کفشی نو بخر. اما مرد اهمیتی نمی داد تا اینکه کفش بیشتر پاره شد و بیشتر پای مرد بیرون زد.

همه به او می خندیدند و می گفتند که پای برهنه راه بروی بهتر است از این کفش پاره. مرد که دیگر ناگذیر شده بود به فکر چاره ایی افتاد و تصمیم گرفت کمی از پول هایش را که کنار گذاشته بود بردارد و به بازار رفت تا کفشی نو برای خود بخرد. به حجره ی کفش فروشی رفت و از میان کفش ها، کفشی را انتخاب کرد و پوشید و بسیار به دلش نشست. پول را داد و کفش را گرفت. روز اول که کفش را پوشید احساس کرد که کمی کفش تنگ است اما با خود گفت حتما جا باز می کند کمی پایش تاول زد. اما اهمیتی نداد. روز دوم پایش بیشتر زخم شد، به طوری که دیگر نمی توانست آن وضع را تحمل کند. فریاد زنان کفش را از پای درآورد و گفت تهی پای رفتن به از کفش تنگ.

شاید ما در شرایطی قرار بگیریم که ناشکری کنیم اما کمی که بگذرد و شرایط عوض شود می فهمیم شرایط قبل که آنقدر از آن می نالیدیم خیلی بهتر از شرایط جدید می باشد.

گسترش ضرب المثل جایی که نمک خوردی ، نمکدان مشکن

شخصی در بیابانی می رفت. جوانی را دید که از شدت تشنگی بی تا شده و بی جان زیر سایه بوته ای خزیده بود. آن شخص آب و غذایش را با آن جوان قسمت کرد. جوان پس آنکه جانی تازه یافت. سوار شتر آن شخص شد و به راه خویش ادامه داد و با او بدرفتاری کرد. روز دیگر دوباره آن در بیابان به هم برخوردند. آن جوان احترامی به او نگذاشت و احوال او را نپرسید. آن شخص در نصیحت به او گفت: جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن.

گسترش ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

در مدرسه ی ما در دوره ی دبیرستان دانش آموزی ریزه میزه و کوتاه قدی بود که به تازگی وارد کلاس ما شده بود .همه همکلاسی ها او را مسخره می کردند و موجب آزار و اذیت او می شدند، اما بعد از یک هفته که از مدرسه گذشت ما به هوش و استعداد بالای او پی بردیم به طوری که همه ی معلم ها بعد از دیدن او و هوش بالای او می گفتند فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه.

اما ما به این حرف ها توجه نمی کردیم تا اینکه معلم برای ما داستانی تعریف کرد و گفت: در روزگاران قدیم مرد کشاورزی بود که مزرعه ی فلفل داشت، فلفل های او بسیار کوچک بود و این امر مردم را از خرید فلفل او باز می داشت. هر چه کشاورز می گفت که فلفل ها تند هستند هیچ کس باور نمی کرد تا اینکه بعد از مدت ها یک نفر فلفل او را خرید و خورد. او از تندی فلفل تعجب کرده بود.

در آن زمان مردم دور او جمع شدند و آن جا بود که فهمیدند فلفل های مرد کشاورز درست است که ریز است اما بسیار تند و تیز است و بین مردم این ضرب المثل دهان به دهان شد و فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه ساخته شد .شاید آن لحظه با این حرف خیلی خندیدیم اما بعد از آن به صورت غیرارادی دیگر دانش آموز تازه وارد را مسخره نکردند. زیرا در اعماق وجود خود می دانستند این دانش آموز کوچک در آینده خود ستاره درخشانی می شود.

گسترش ضرب المثل شاهنامه ، آخرش خوش است

معلم، باوقار وارد کلاس شد. دفتر حضور و غیاب را برا با لبخندی باز کرد و خودکار را در دستش جابجا کرد و اسامی را خواند. به هر اسمی که می رسید، نکته ای چاشنی آن می کرد. گاهی معنی نامی را می پرسید و گاهی معنای نامی را می گفت. حضور و غیاب که تمام شد، رو به دانش آموزان کرد و گفت: «خوشحالم که در سال جدید این چهره های صمیمی را می بینم. من از خط و نشان کشیدن خوشم نمی آید، ولی حضورتان در کلاس و مخصوصا امتحانات قابل توجه و مهم است و در نمره مستمر شما تاثیر دارد».

بعد هم معلم شروع به معرفی کار خود کرد و تدریس خوب و قابل قبولی داشت. پس از پایان کلاس در حیاط مدرس دوستم را دیدم و از معلم زنگ پیش تعریف کردم و گفت: «تازه اول سال است، درس دادنش بسیار عالی است و هیچ سوالی را بدون جواب نمیگزارد، اما امتحان دقیق و سختی می گیرد و به غیبت ها توجه خاصی دارد، خیلی دلت را خوش نکن و شیفته ملایمت ظاهریش او نشو، چون شاهنامه ، آخرش خوش است.

در این بخش، مروری بر جواب صفحه ۱۱۷ تا ۱۲۲ نگارش دهم انجام داده شد. با اضافه کردن عبارت “حاشیه نیوز” در آخر جستجوهای درسی خود در گوگل، به بهترین پاسخ ها دسترسی خواهید داشت. لطفاً به خاطر داشته باشید که ابتدا سعی کنید پاسخ سوالات را خودتان بیابید و سپس برای بررسی صحت آن به این پاسخ ها مراجعه کنید. اگر سوالی دارید، آن را در قسمت دیدگاه بپرسید تا معلمان و کارشناسان ما به آن پاسخ دهند.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

9 − 3 =

دکمه بازگشت به بالا